پنجشنبه 92/6/7 بابایی با دوستش رفتن شورمست من وشما رسوندن خونه مامان جون قرار بود فردا بامامانی اینا بریم سر باغشون ولی عمو جون مهدی اینا اومدن شمال وما دیگه نرفتیم عوضش صبح جمعه عمو وزن عمو ورضا اومدن دنبالمون وبا هم رفتیم جنگل شهید زارع اونجا کلی خوش گذروندیم با هم قایم موشک بازی کردیم عکس گرفتیم وکلی تمشک چیدیم حالاتوی عکسا معلومه نمی دونم شما توی این سوراخ چی دیدین که همین طور دارین انگولکش می کنین توی این عکس هم من وعمومهدی داریم تمشک می چینیم پر از تمشک بود اونجا وااااای یعنی اونقدر تمشک داشت که عمو مهدی دست نمیکشید از کندن تمشک هر چی بهش می گفتیم بیا ماداریم میمیریم از گرما نمیومد وای وای وا...